تصویر 3 : آتشخانه ی ساسانی ِ کُنارسیاه در استان فارس که یک چهارطاق بسته و پوشیده است و شباهت عجیبی به لحاظ فُرم معماری با طاقنماهای ِ زیر ِ گنبدش با آرامگاه سامانی در بخارا دارد و می توان گفت که یک الگو برای آن بوده است.
دوست ِ همراهم در "بخارا" خانم "شهناز" (شَه نوزه) برایم تعریف می کرد که در بخارا هنوز این رسم در مراسم ازدواج برقرار است که داماد باید عروس را پیش از ورود به خانه ی نو، سه دور به دور ِ آتش بچرخاند و اینکه خودش هم در مراسم ازدواج اش این رسم را بجای آورده ولی گمان نمی کند که یک سنت اسلامی باشد!
با شگفتی پاسخ دادم: البته که اسلامی نیست! این یکجور طواف به دور ِ آتش است و یک سنت زرتشتی است که بهدینان ِ عهد ساسانی در دالان ِ دورتادور ِ چهارطاق های گشوده، گرداگرد ِ گنبدخانه ای که آتش مقدس را در زیر آن گذاشته بودند بجا می آورده اند.
برای دیدن ِ رقص و شادی ِ زنان بخارایی در "لب ِ حوض" اینجا را کلیک کنید.
در یکی از حجره های مدرسه ی "اُلُغ بیگ" (سده ی 9 هجری) که به زمانِ بازدیدم در آن صنایع دستی فروخته می شد، نقشی از داستان ِ "شیرین" و "فرهاد" دیدم که شیفته ام ساخت: "فرهاد" به پای ِ "شیرین" افتاده است و "شیرین" مشفقانه او را نوازش می کند، در حالیکه در پس زمینه ی نقش، شهر ِ "بخارا" و مَناره یِ مشهور ِ "کلان" دیده می شود. اندیشیدم که نقاش، "فرهاد" و "شیرین" را از "بیستون"ِ عهد ساسانی به "بخارا"ی ِ عهد اسلامی آورده است تا روایت ِ"عشق ِ صادق" را در خاک ِ خود نقش زَنَد:
تصویر 5 : نقش "شیرین" و "فرهاد" در بخاراA miniature of "Shirin and Farhad story", that I saw it at UlugBek Madrasa in a Hojra. This is a romantic story from the Sassanid era in Bistun-Kermanshah province of Iran, but here we see the adaptation in Islamize form in Bukhara city.
تصویر 6 : مَناره یِ "کلان" در بخارا بازدید از "ارگ بخارا" نیز برایم لذت بخش بود، به ویژه که در موزه ی داخل ِ ارگ، توانستم برای نخستین بار یک نقاشی ِ دیواری ِ بی نظیر ِ سُغدی را از نزدیک ببینم. نقشی از اواخر عهد ساسانی که در کاوشهای شهر ِ کهن ِ "وَرَخشا" (ارگ نشین ِ کهن ِ بخارا) یافته شده بود و شاهَکِ محلی را در خانه اش (خدا خانه) به همراه همسر و پسر جوانش در حال ِ نیایش به دور ِ آتش مقدس نشان می داد:
تصویر 7 : نقش ِ سُغدیِ اواخر عهد ساسانی در موزه ی ارگ ِ بخارا که شاهک ِ محلی ِ وَرَخشا را به همراه همسر و پسر جوانش در حال نیایش به نزدیکی ِ آتش مقدس نشان می دهد.Mural saint veneration for holy fire (ruler with his wife and young son near a sacred fire). VARAHSHA. Palace oriental hall. 7th Cent.
تصویر 8 : ارگ بخاراARK fortress in Bukhara
به هنگام غروب، در مدرسه ی "نادر دیوان بیگی" شاهد رقص زیبایِ نوروزیِ زنان و دخترانِ جوان بخارایی بودم که عکسها و بخشی از فیلم ِ آنرا تقدیم می دارم:
تصویر 9 : عکسهایی از رقص محلی زنان و دختران بخارایی در مدرسه ی "نادر دیوان بیگی"(اگر برخی از عکسها نشان داده نشدند، کلیک ِ راست کنید و SHOW PICTUREرا انتخاب کنید) برای دیدن بخشی از فیلم رقص محلی زنان و دختران بخارایی در مدرسه ی "نادر دیوان بیگی" اینجا را کلیک کنید | |
اسامی دبیران از راست به چپ
افشار-معرفت -حکیمی -ارومچی- امیر نظمی- پاکزاد- فرسار- کنگرلو- معصومی- مدقالچی
محصلین از راست به چپ
آجر ی-تیمورزاده- کرباسی- درگاهی- غیور- بالدرلو- اسلام پسند- زهتاب- معصومی- نجار صدق-
قرباغی- خلیل زاده- ساکن رضائیه- بنایی- مدقالچی- پیرایش- باباخانی- عبدالهی- معروف زاده -آ
آجری- صمدزاده -پورعلی- ایمانی- حسن پور- مئومنی- عبداله پور- نان فروش- صیادی- ذولفقاری - طالبی- مظلومی- رازبان- خلیل زاده- طاهرزاده- شفیعی- انصاری- لطفی- بکناش-
روضه خواه- خاموشی- زینالپور- آواک- ادیشو- پیره(یکی ازپزشکان فارغ التحصیل دانشکده پزشکی کوه سیررضائیه)- حسینی- الهی- بهنام- خشکباریان- سپهر- آفاق- کهندانی- عزت خواه-فوقی- ملک افشار- بادین- توتونچی- جهان بدری- امیر حاج- مجنونی-
نظرعلی- مهرور- ایشو
از کسانی که افراد این عکس را بنام میشناسند به اینجانب نیز لطف کنند
تلفن تماس۰۹۱۴۴۴۱۸۴۰۵
یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت.
بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود:
شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس میگذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است. یک خانم/آقا که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید. شما میتوانید تنها یکی از این سه نفر را سوار کنید. کدام را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را شرح دهید.
پیش از اینکه ادامه حکایت را بخوانید شما نیز کمی فکر کنید.
؟!
؟!
؟!
؟!
؟!
؟!
؟!
؟!
؟!
؟!
؟!
؟!
؟!
؟!
؟!
قاعدتاً این آزمون نمیتواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خودش را دارد.
پیرزن در حال مرگ است، شما باید ابتدا او را نجات دهید. هر چند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد.
شما باید پزشک را سوار کنید. زیرا قبلاً جان شما را نجات داده است و این فرصتی است که میتوانید جبران کنید. اما شاید هم بتوانید بعداً جبران کنید.
شما باید شخص مورد علاقهتان را سوار کنید زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا کنید.
از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند، شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد. او نوشته بود:
سوئیچ ماشین را به پزشک میدهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویاهایم منتظر اتوبوس میمانیم.
همه میپذیرند که پاسخ فوق بهترین پاسخ است، اما هیچکس در ابتدا به این پاسخ فکر نمیکند. چرا؟
زیرا ما هرگز نمیخواهیم داشتهها و مزیتهای خود را (ماشین) از دست بدهیم.
اگر قادر باشیم خودخواهیها، محدودیت ها و مزیتهای خود را از خود دور کرده یا ببخشیم گاهی اوقات میتوانیم چیزهای بهتری به دست بیاوریم.
تحلیل فوق را میتوانیم در یک چارچوب علمیتر نیز شرح دهیم:
در انواع رویکردهای تفکر، یکی از انواع تفکر خلاق، تفکر جانبی است که در مقابل تفکر عمودی یا سنتی قرار میگیرد.
در تفکر سنتی، فرد عمدتاً از منطق، در چارچوب مفروضات و محدودیتهای محیطی خود، استفاده میکند و قادر نمیگردد از زوایای دیگر محیط و اوضاع اطراف خود را تحلیل کند.
تفکر جانبی سعی میکند به افراد یاد دهد که در تفکر و حل مسائل، سنت شکنی کرده، مفروضات و محدودیت ها را کنار گذاشته، و از زوایای دیگری و با ابزاری به غیر از منطق عددی و حسابی به مسائل نگاه کنند.
در تحلیل فوق اشاره شد اگر قادر باشیم مزیتهای خود را ببخشیم میتوانیم چیزهای بهتری به دست بیاوریم.
شاید خیلی از پاسخدهندگان به این پرسش، قلباً رضایت داشته باشند که ماشین خود را ببخشند تا همسر رویاهای خود را به دست آورند.
بنابراین چه چیزی باعث میشود نتوانند آن پاسخ خاص را ارائه کنند. دلیل آن این است که به صورت جانبی تفکر نمیکنند.
یعنی محدودیت ها و مفروضات معمول را کنار نمیگذارند .
اکثریت شرکتکنندگان خود را در این چارچوب میبینند که باید یک نفر را سوار کنند و از این زاویه که میتوانند خود راننده نبوده و بیرون ماشین باشند، درباره پاسخ فکر نکردهاند.
پیروزو سربلند باشید
آن کبوتر ز لب بام وفا شد سفری
ما هم از کارگه دیده نهان شد چو پری
باز در خواب سر زلف پری خواهم دید
بعد از این دست من و دامن دیوانه سری
منم آن مرغ گرفتار که در کنج قفس
سوخت در فصل گلم حسرت بی بال و پری
خبر از حاصل عمرم نشد آوخ که گذشت
اینهمه عمر به بی حاصلی و بی خبری
دوش غوغای دل سوخته مدهوشم داشت
تا به هوش آمدم از ناله مرغ سحری
باش تا هاله صفت دور تو گردم ای ماه
که من ایمن نیم از فتنه دور قمری
منش آموختم آئین محبت لیکن
او شد استاد دل آزاری و بیدادگری
سرو آزادم و سر بر فلک افراشته ام
بی ثمر بین که ثمردارد از این بی ثمری
شهریارا بجز آن مه که بری گشته ز من
پری اینگونه ندیدیم ز دیوانه بری