کهنه معلم ارومیه(مسعود محمدی)

سایت شخصی مسعود محمدی دبیر فیزیک

کهنه معلم ارومیه(مسعود محمدی)

سایت شخصی مسعود محمدی دبیر فیزیک

مار های عجیب

عکسفا - گالری عکس ایرانیان

عکس از مار دو سر عجیب

مار دو سر

عکسها خطرناک ترین مار های دنیا

بزرگترین گالری عکس فارسی زبانان - AksFa.net

بزرگترین گالری عکس فارسی زبانان - AksFa.net

مار های بزرگ و قول پیکر

بزرگترین گالری عکس فارسی زبانان - AksFa.net

بزرگترین گالری عکس فارسی زبانان - AksFa.net


شاه چراغ شیراز

 تمامی مطالب این وب مطابق با قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد 



X
تبلیغات در بلاگ اسکای
 IMAG0059
 

نز چت تصور تخیل توهم

مرده بعد از 40 روز چگونه باز همه چیز را درک می کند؟

روح انسان پس از مرگ کالبد مادی از تمام تعلقات خویش به جسم صرفنظر نمی کند، و از همین طریق نسبت به بدن خویش آگاه است. به چنین ارتباطی، ارتباط تعلقی می گویند. روح انسان از چنین امکانی برخوردار است که از طریق این ارتباط و تعلق، از جسم و عالم ماده آگاه شود. از طرف دیگر روح پس از ترک بدن، به عالم فرامادی برزخ پا نهاده و با عالمی جدید روبرو شده است. این عالم نظامی کاملا متفاوت با عالم ماده دارد و روح به خاطر ترک تعلقات مادی، آزادانه تر به حقایق عالم روح آگاه می شود. ژرفا و وسعت ارتباط روح و بدن و آگاهی از جهان مادی ما و نیز علم روح به حقایق جهان برزخ ما بستگی به توانائی هائی است که روح در جهان ماده به دست آورده است. پس هرچه روح انسان در جهان ماده بیشتر به خدا و فضایل الهی آراسته شده باشد، و از علم و دانش کامل تری نسبت به حقایق جهان هستی برخوردار شده باشد، پس از مرگ قدرتمند تر است و از جهان مادی و فرامادی آگاهی بیشتری دارد. بنابراین نمی توان گفت که همه ارواح پس از مرگ همه چیز را درک می کنند. شاید بعضی از ارواح از چنان قدرت و توانمندی برخوردار باشند که همیشه بتوانند همه چیز را درک کنند و برخی دیگر به خاطر تعلقات شدید به جهان مادی به سختی و در مدتی طولانی توانائی های لازم برای آگاهی های جدید را پیدا کنند. خلاصه آنکه ادراک روح از عالم ماده و جهان فرامادی و نیز ژرفای توجه آن به جسم، بسته به توانمندی هائی است که روح در عالم ماده کسب کرده است و عمل و آگاهی به شریعت الهی - که اینک در چهره اسلام نمودار است - بالاترین توانمندی ها را به روح ارزانی می دارد. از همین رو ممکن است روح انسان پس از مرگ با توجه به توانائی های آن همه چیز را درک کند و چهل روز بیشتر یا کمتر وجهی ندارد.  

 

 

نقش رستم 

IMAG0044

استاد هوشنگ جعفری

 

تورکی - فارسی

شکیل چکه جم - نقاشی خواهم کشید

بیر ائلی بُراندا قاردا چکه جَم

بیر ائلی باهاردا واردا چکه جَم

قومی را در برف و بوران خواهم کشید

قومی را در بهار و هستی خواهم کشید

بیر شکیل چکه جَم گـُز گیله سینه

آرزیلار دوزوله سیلسیله سینه

بیر باهار سالاجیام قیش چیله سینه

بیر لالا خـُنچاسین قاردا چکه جَم

نقشی خواهم زد به روی تخم چشم

در حالی که زنجیر آرمانها را بر گردن داشته باشد

در چله زمشتانش بهاری خواهم انداخت

غنچه لاله را در برف خواهم کشید

بیر داغی چکه جَم دومان ایچینده

بیر دُغرو بیتیرم گومان ایچینده

(بیر حققی دوغرولوردام گومان ایچینده)

بیر درین باخیش کی جومان ایچینده

شاخدادا بیر آعاج باردا چکه جَم

یک کوه مه گرفته خواهم کشید

واقعیتی را از رویاها خواهم آفرید

(حقیقتی گم شده را از میان اوهام بیرون خواهم کشید)

نگاه عمیقی که تیز بینی در آن فرو رفته باشد

در برفک ریزان خشک، درختی به بار نشسته خواهم کشید

بیر سئلی چکه جَم سارا قـُینوندا

بیر ائلی یاردیمسیز یارا قـُینوندا

بیر دیلی آسیلی چارا قـُینوندا

بیر دیلی دیلچکسیز دارا چکه جَم

سیلی خواهم کشید که سارا در آغوشش باشد

یک قوم بی یاور با زخمی در بر

آنکه زبانش بر دار ولی درمان دردها را در آغوش دارد

نقش زبانی بی آزار را بر بالای دار خواهم کشید

تیکیلی بیر آغیز چکه جَم بوما

بیر درین باخیش کی فیکیره جوما

یـُللیام شکیلی تئهرانا قوما

بیر ائلین یوخلوغون واردا چکه جَم

( ائلیمی باهاردا واردا چکه جَم )

زبان دوخته ای را بر بوم خواهم کشید

نگاهی عمیق که در فکر فرو رفته باشد

که آن نقاشی را به تهران و قم بفرستم

نیستی قومی را در هستی خواهم کشید

(قومم را در بهار و هستی خواهم کشید)

بیر ایشیغ چکه جَم اوزاخدان آتیب

بیر دنیز چکه جَم دنیزه باتیب

بیر ائلی چکه جَم مین ایلدی یاتیب

وارلیغین بیلمیرم هاردا چکه جَم

روشنیی خواهم کشید که از دور تابیده است

دریایی خواهم کشید که در دریایی غرق شده است

قومی را خواهم کشید که هزار سال است خفته است

نمی دانم هستی اش را در کجا خواهم کشید

نئی لییم دیلسیز باش چکنمیرم

سینـَمده اورک، داش چکنمیرم

ائلیمین گـُزونده یاش چکنمیرم

بو ائلین ماهنی سین هاردا چکه جَم

( ائلیمی باهاردا واردا چکه جَم )

چه کنم که نمی توانم سری بی زبان بکشم

در سینه قلب دارم نمی توانم به جایش سنگ بکشم

در چشم قومم نمی توانم اشک بکشم

ناله های این قوم را در کجا خواهم کشید

(قومم را در بهار و هستی خواهم کشید)

دبیران ودانش آموزان سال های۱۳۲۰

muhammadi357 says:03a

اسامی دبیران از راست به چپ
افشار-معرفت -حکیمی -ارومچی- امیر نظمی- پاکزاد- فرسار- کنگرلو- معصومی- مدقالچی
محصلین از راست به چپ
آجر ی-تیمورزاده- کرباسی- درگاهی- غیور- بالدرلو- اسلام پسند- زهتاب- معصومی- نجار صدق-
قرباغی- خلیل زاده- ساکن رضائیه- بنایی- مدقالچی- پیرایش- باباخانی- عبدالهی- معروف زاده -آ
آجری- صمدزاده -پورعلی- ایمانی- حسن پور- مئومنی- عبداله پور- نان فروش- صیادی- ذولفقاری - طالبی- مظلومی- رازبان- خلیل زاده- طاهرزاده- شفیعی- انصاری- لطفی- بکناش-
روضه خواه- خاموشی- زینالپور- آواک- ادیشو- پیره(یکی ازپزشکان فارغ التحصیل دانشکده پزشکی کوه سیررضائیه)- حسینی- الهی- بهنام- خشکباریان- سپهر- آفاق- کهندانی- عزت خواه-فوقی- ملک افشار- بادین- توتونچی- جهان بدری- امیر حاج- مجنونی-
نظرعلی- مهرور- ایشو 

 

از کسانی که افراد این عکس را بنام میشناسند به اینجانب نیز لطف کنند 

تلفن تماس۰۹۱۴۴۴۱۸۴۰۵

ادامه مطلب ...

یارآغلادی من آغلادیم

یارآغلادی من آغلادیم

تورکی

فارسی

یارین بویون قوجاخلادیم

یارآغلادی من آغلادیم

یغیشدی قونشولار بوتون

جار آغلادی من آغلادیم

.

باشیندا قار قالان داغا

دانیشدیم آیرلیخ سوزون

بیر آه چکیب باشینداکی

قار آغلادی من آغلادیم

.

طاریمدا نار آغاشلاری

منی گوروب دانیشدیلار

بویوما زیتون اوخشادی

نار آغلادی من آغلادیم

.

اِلیکی اسدی بیر خزان

تالاندی گوللیرم منیم

خبر چاتینجا بولبوله

خار آغلادی من آغلادیم

.

اورک سوزون دِدیم تارا

سیملراولدی پارا پارا

یاواش یاواش سیزیلدادی

تار آغلادی من آغلادیم

.

دئدیم کی حق منیمکی دیر

باشیمی چکدیلر دارا

ایپ ده کسنده بوینومو

دار آغلادی من آغلادیم  

.شاعر

استاد هوشنگ جعفری

قامت یار را در آغوش گرفتم

یار گریست و من گریستم

همه همسایه ها جمع شدند

بلند گریستند و من گریستم

.

به کوهی که همیشه برف بر قله دارد

صحبت فراق را گفتم

یک آهی کشید و بر قله اش

برف گریست و من گریستم

.

درختان انار طارم

تا مرا دیدند گفتگو کردند

زیتون به قامتم نغمه خواند

انار گریست و من گریستم

.

باد خزان چنان وزید که

همه گل هایم از بین رفت

تا به بلبل خبرش برسد

خار گریست و من گریستم

.

راز دل را به ساز گفتم

همه سیم هایش پاره گشت

آرام آرام و سوزناک زمزمه کرد

ساز گریست و من گریستم

.

گفتم که حق با من است

ولی سرم را به دار کشیدند

وقتیکه طناب سرم را می برید

چوبه دار گریست و من گریستم